رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

شنبه 91/06/25

سلام قند عسل مامان امید زندگی مامان. پسر خوشگلم این چند روزه هم داره می گذره و فصل تابستون هم تموم میشه. روزهای پرکاری رو دارم میگذرونم. تو محل کارم هر روز یک اتفاق جدید می افته. همکارم داره از شرکت میره و تمام مسئولیت واحد IT با مامان میشه. زیاد راضی نیستم ولی چاره هم نیست، باید ساخت. مسئولیتی که توش پول نباشه فایده نداره مامانی. خلاصه بگذریم. ...
25 شهريور 1391

دنیای منی

تو رو با دنیا عوض نمی کنم تو خودت می دونی بگو تا وقتی دنیا دنیاست پیش من می مونی تو رو با دنیا عوض نميكنم  همه ي دارو ندارم ميدوني من ازت چيزي نمي خوام عشق من تو فقط بگو كنارم ميموني اگه بي وفا بشي منو تنها بذاري  بگي دوسم نداري من ميميرم اگه بي وفا بشي منو تنها بذاري اگه ازم جدا بشي من ميميرم     خدا اون روزو نياره كه تو رو نداشته باشم خدا اون روزو نياره كه مثله غريبه ها شم تو رو ميخوام مهربونم من ميخوام با تو بمونم تويي ماهه آسمونم من فقط از تو ميخونم اسم تو ورده زبونم قسم به تو قسم به جونم قدره چشماتو ميدونم ، تا ابد باهات ميمونم   ...
6 شهريور 1391

عید سعید فطر مبارک

سلام به همه دوستای گلم من آقا رهام کوچولو، عید سعید فطر رو به همه مسلمانها تبریک میگم. انشالله که طاعات و عبادات همگی قبول باشه     من و مامان و بابام کلی این چند روز رفتیم اینور و انور . تازه از همه مهمتر اینکه رفتم پارک و برای اولین بار به جای اینکه بترسم ، سوار سرسره شدم و هزار بار سر خوردم و آخرشم با گریه اومدم خونه. عزیز من گل گل من برگ گل من عزیز دل مامان . یک روز هم با هم رفتیم سرزمین عجایب و اولش کمی ترسیدی و بعد گفتی نه بریم بازی کنیم و بعد کلی اسباب بازی سوار شدی و مامان فیلمش رو برات گرفته عزیز دلم. یک روز هم رفتیم دنبال یخچال ساید واسه مامان بخریم که اینقدر گرون شده که تصمیم گرفتیم ماه دیگه بخریم. خلاصه این چند ...
1 شهريور 1391

خرید چیزهای جدید

سلام سنجاقک خوشگل مامان مامان فدات بشه. گل پسر مامان. جونم برات بگه که این هفته کلی کارهای خوب کردیم. اخه ما یک وام کوچولو داریم که نوبتمون بود و گرفتیمش و تصمیم گرفتیم باهاش واسه خونمون چیزهای خوشگل بخریم. اول که مبل هامونو عوض کردیم. رهامی مبل های قبلی رو دادیم به همکار بابا بعد که اونها رو برده بودن تا مبلهای جدید بیان تو این دو سه ساعت تو همش گفتی مب مب یعنی مبلها کو هر چی می گفتم مامان می اد می گفتی کو ؟ پسر که اینقدر خسیس نمیشه اخه عزیز دلم. آره خلاصه مبلها اومدن بعد یک روز هم رفتیم سهروردی برای دیوارمون استیکر (برچسب دیواری خریدیم) . وای که وقتی اونها رو بابا به دیوار چسبوند تو چقدر ذوق کردی. هی نشونمون می دادی میگفتی دی دی یعنی دی...
1 شهريور 1391

دکتر گفتاردرمانی

سلام یکدونه نقل و نبات مامان وایییییی خیلی خوشحالمممممممم. من و پسرم روز چهارشنبه با همدیگه رفتیم پیش آقای گفتار درمانی. آقای گفتار درمانی با مامان پروانه دعوا کرد. گفت اخه این نی نی عزیز ما مگه چند وقتشه که تو اینقدر نگرانی . تا سال دیگه مرداد که رهام جونم 3/5 سالش میشه وقت داره که صحبت کنه. تا اون موقع اصلا اذیتش نکن فقط تا می تونی باهاش حرف بزن. در ضمن اگه می تونی سرکار هم نرو. بهش گفتم آقای دکتر تقصیر من نبوده این خانوم مشاورش گفته رهام بره دکتر گفتار درمانی گفت اصلا نیازی نیست.رهام چون کلا شخصیت آرومی داره خوب دیرتر صحبت می کنه. از همه جالب تر اینکه وقتی مامان داشت با آقای دکتر صحبت می کرد. رهام کوچولو خوابید. خوب چیکار کنم خیلی خسته ...
1 شهريور 1391
1